چاه

به سراغ من اگر می آیید
نرم آهسته بیایید
تا مبادا که ترک بردارد
چینی نازک تنهایی من

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

تنفر و چیزهایی شبیه به آن

چهارشنبه, ۱۹ تیر ۱۴۰۴، ۰۱:۱۷ ق.ظ

آدم قضاوت گری نیستم. این رو صادقانه می گم. یادم نمی آد چه توی واقعیت یا چه توی ارتباطات مجازیم به کسی برچسب خاصی توی ذهنم زده باشم که فلانی اینجور یا اونجوره. این که بر حسب همچین چیزی بخوام احساسات یا روابطمون رو باهاشون تنظیم کنم که دیگه اصلا. با این حال 2 دسته آدم هستن که نمی تونم ازشون ناراحت و عصبانی نباشم.

دسته اوّل اون آدم هایی هستن که به دیگران ظلمی رو می کنند که طرف مقابلشون وقتی امکانش رو داشت، اون ظلم رو در حقشون نکرده بود. دسته دوّم هم اونایی هستن که دیگران رو به خاطر شرایطی که خودشون هم توش بودن/هستن تحقیر می کنند. 

نمی دونم اینی که دارم می گم قضاوت کردن به حساب می آدش یا نه، ولی در هر صورت احساساتی رو در منم بیدار می کنه که زورم به خاموش کردنشون نمی رسه. بگذریم از این موضوع.


چند روز اخیر حال چندان خوبی نداشتم و چون هنوز مدّت زیادی از بهبودیم هم نگذشته ترجیح می دم فعلا براتون توصیفش نکنم مبادا دوباره از یه گوشه وجودم سر بیرون بیاره و شب و روزم رو به هم بدوزه.

از آینده می ترسم. چه از اون قسمت شخصیش که راجع به خودمه، چه اون قسمت عمومی ش که راجع به همه ماست. ذهن علیل و ناقصم نمی تونه شواهد عینی و جلوی چشم رو درست بچینه و به یه نتیجه منطقی راجع به نتایج محتمل برسه، شاید هم می ترسه چیزی رو اونجا ببینه که دوست نداره اونجا باشه. 


بذارید یه خلاصه از امروزمم براتون تعریف کنم... دیروقته، ولی دوست دارم بنویسم و براتون تعریف کنم:

صبح زود - حدود ساعت - هفت و نیم با بابام بلند شدیم رفتیم درمانگاه نیرو انتظامی، چون برای معاینات پزشکی گواهینامه، چشم پزشک به کمیسیون اونجا ارجاعم داده بود،  ارتوپدشون هم ردم کرد و فرستاد سراغ جراح چشم، اونم گفت که ارتوپد برام جراحی تنبلی چشم نوشته که کمکی به بیناییم نمی کنه و دست آخر بعد از کلی پاسکاری شدن...


بی خیال، من آدم روزمره نویسی نیستم. احساس می کنم دارم کلمات رو با این کار هدر می دم. خب آخه چه جذابیتی می تونه داشته باشه که بقیه بدونن من چه پخی هستم و چه گهی می خورم؟ چه اهمیتی داره سگدو زدن ها و تردید و بقیه چیزهایی که روحم اینجا بالا میاره؟ متوجه هستم که وبلاگ نویس ها و وبلاگ خون ها اصلا هدفشون نوشتن و خوندن همچین چیزهاییه، ولی خدایی اینا به من نیومده. 

من یه عمر یادگرفتم اگه می خوای همه چیز خوب پیش بره در اون گاله رو ببند و سرت رو مثل گاو بنداز پایین و برو جلو، یا دهنت رو باز کن و یه مشت آدم دهن بین رو دور خودت جمع کن و بشین یه گله بادمجون دور قابچین نمی دونم کدوم فلان کسک. آخرشم نه بنی دور و بر ماست، نه به جایی رسیدیم. ولی شاید برسیم. نمی دونم. 

بگذریم...

۰۴/۰۴/۱۹
آدمک کوچک

افاضات  (۲)

عصبانی نباش 

کشک بادمجون می قولی؟

پاسخ:
اگه توش سیر نریخته باشن.

بدون سیر که مزه نداره

پس هیچی 

پاسخ:
هیچی...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی