متمم
دوشنبه, ۱۴ مرداد ۱۴۰۴، ۰۱:۳۳ ق.ظ
متن دیروز رو درست و حسابی نخوندم و راستش فقط یه مقداری با خودم مرورش کردم و الان که فکرش رو میکنم به نظرم میاد عمق عوضی بودنم ازش پیداست. اینکه چه آدم خودشیفتهی پرتوقعی هستم. گهی که خودش رو نوتلا میدونه! بیشتر از این راجع بهش صحبت نمیکنم. بگذریم...
امروز احساس کردم که یکی از دوستانم، شاید آخرین دوستم رو از دست دادم، نه الان، مدت ها قبل و الان فقط حس کردم خستگی و بینتیجه بودن ترحم طولانی مدتش رو توی صورتم کوبید تا شاید به یک رهایی برسه. بگذریم...
امروز برای کلاس طراحی وب نرفتم. معدهم درد میکرد و حالم جالب نبود. حوصله اون کلاس رو هم نداشتم. هرچند اون حس و حال نسبتا تنها توی تاریکی نشستن و ساختن و شکل دادن رو خیلی دوس دارم. این که دو ساعت کمتر یا بیشتر بیخیال همه چیز میشم رو دوستدارم. بگذریم...
۰۴/۰۵/۱۴