چاه

به سراغ من اگر می آیید
نرم آهسته بیایید
تا مبادا که ترک بردارد
چینی نازک تنهایی من

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

یادباد

چهارشنبه, ۲۶ تیر ۱۴۰۴، ۰۱:۲۴ ق.ظ

از زمانی که کم سن و سال بودم و ابتدایی بهم می گفتن یکی از بزرگترین عیب هام بی دقتیه، بنیانگذار این نگرش هم البته خواهر بزرگم بود. بنده خدا قصدش خیر بود و نمی خواست این ایده توی سرم بیافته که آدم خنگیم. اما به مرور این ایده تبدیل به واقعیتم شد و تا الان هم بهم چسبیده و باهام در طول این سال ها خزیده و پیش اومده. یادم نمی آد کاری رو انجام داده باشم که یه گوشه موشه ایش یا جا نیافتاده باشه یا خراب شده باشه و خلاصه پرفکت نبوده. البته این چندان برام اهمیتی نداره.


همه چیز که خوب و بی نقص باشه یه ترسی میاد سراغ آدم که نکنه یه چیز این تعالی رو خدشه دار کنه. نکنه قراره بابتش مجازات بشم؟ نکنه تمام بدشانسی ها برای مرحله بعدم ذخیره شدن؟ نمی دونم برای همه همینجوره یا این احساسات مریض مختص خودمن. علی ای حال... اینو می گم که یعنی سلسه لاینتهی نواقصم خیلیم چیز بدی نیست. :)


ولی خب یک چیزی هست که دلم نمی خواد هیچ موقع از یادم بره و توی موقعیت های مختلف گوشه ذهنم سفت و محکم یه جا چهار میخ شده باشه و بعد از هر تصمیمی که توی زندگیم می گیرم با یک صدای جادویی بلند بگه که «این بهترین مسیری هست که برای تو وجود داشته!» بگه که خدا چم خم من رو بهتر از خودم می دونه که توی این زندگی غِلَم داده. شاید بگید این قائل به جبر بودنه و اشتباه و لب بگزید ولی من یکی غیر از این که تک تک قدم های من از هزارسال پیش معلوم بودن و تا هزارسال دیگه هم قابل استنتاج هستن. به قول کورت ونه گات - نقل به مضمون می کنم - آدم ها و زندگی هاشون مثل عکس های پشت سر همی هستن که از هر زمانی خارج از زمان بهشون نگاه کنی، از به دنیا اومدن تا مردنشون رو می شه دید، مثل یه عالمه عکس که پشت سر هم ردیف شده باشن.


خوبیه این تفکر اینه که حداقل دیگه غصه چیزهایی که نشده یا شده رو نمی خورم. این آرامشی که در عدم پذیرش مسئولیت ریدمان های زندگیم هست، آرامش بخشه و شر همه اون افکار کثافتی که می گن حالا چی می شه؟ حالا چی کار کنیم؟ چی کارمون می کنن؟ و... از سرم کم می کنه.



P.S: فکر می کنم در شرف زوال عقل باشم.

۰۴/۰۴/۲۶
آدمک کوچک

افاضات  (۲)

وای چقدر باهات احساس نزدیکی کردم، مخصوصاً اونجایی که گفتی نواقصت یه جوری شدن که دیگه بخشی از وجودتن و حتی یه جور آسایش با خودشون آوردن. انگار وقتی قبولشون می‌کنی، دیگه نمی‌خورن توی سرت. 👏

اون تیکه‌ای هم که گفتی کاش یه صدای جادویی همیشه بگه "این بهترین مسیر برای تو بوده"، واقعاً نشون‌دهنده یه نیاز عمیق به معنا و اطمینانه... و به‌نظرم خیلی از ما تهِ دلمون دقیقاً دنبال همین صدا می‌گردیم. حالا چه اسمش خدا باشه، چه شانس، چه تقدیر یا حتی یه صدای درونی که آروممون کنه.

P.S: اگه اینا نشونه زوال عقله، پس من مدت‌هاست رسماً پودر شدم! 😅

پاسخ:
وقتی پذیرش هم توی خودآگاه و هم تو ناخودآگاه اتفاق می افته خلاص می شیم. ولی از اون طرفم می تونه تله‌ای بشه که توش گرفتاریم...
همه پودر شدیم، فغلا گرمیم حالیمون نیست. :)

نکنه یه چیز این تعالی رو خدشه دار کنه. نکنه قراره بابتش مجازات بشم؟ نکنه تمام بدشانسی ها برای مرحله بعدم ذخیره شدن؟ نمی دونم برای همه همینجوره یا این احساسات مریض مختص خودمن. علی ای حال... اینو می گم که یعنی سلسه لاینتهی نواقصم خیلیم چیز بدی نیست. :)

 

شما استعداد نابی دارین 

 

 

 

پاسخ:
نظر لطفته

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی