چاه

به سراغ من اگر می آیید
نرم آهسته بیایید
تا مبادا که ترک بردارد
چینی نازک تنهایی من

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

حاشیه

پنجشنبه, ۲۴ مرداد ۱۴۰۴، ۱۲:۲۶ ق.ظ

تا حالا شده احساس کنید که دلتون برای چیزی تنگ شده که یادتون نمیاد چی یا کیه؟ قبلا راجع به یه همچین چیزی همینجا نوشته بودم. ولی الان به نظرم این یه غم دوگانه‌س هم از این جهت که این غم غربت غریب یه اصالتی با خودش داره که باعث می شه دوستش داشته باشیم یا اگه درست تر بخوام بگم بابت داشتنش ته دلمون به خودمون افتخار می کنیم.از بابتش. ولی وقتی که می فهمیم که این رنج برای چیزی غیر از ما و در درون ماست این غم انگار دوچندان می شه. احساس پس زده شدن از سرزمینی که روزگاری آشنا بوده رو به آدم می ده. احساس ترد شدن از عزیزی که ناامیدش کردیم.


بگذریم... اشکالی نداره کمی از خودم و زندگی شخصیم بگم؟ البته قبلش از خودم می گم. چندسال پیش برای یه پیج اینستاگرامی که راجع به مسائل ازدواج و اینا بود یه تصویر پروفایل طراحی کردم و از همین جهتم نگاهی به مطالبش انداختم و فانتزی هایی که آدم ها برای زندگیشون داشتن. طبیعیه که همه شون منتهی به این بودن که درک بشن، دوست داشته بشن و شنیده بشن و خب خود منم اون زمان چیزهای شبیه به اون ها توی سرم داشتم. حتی یه لیست مهر و موم شده اون گوشه ذهن برای تجربه کارهای مختلف موقع رابطه... احمق بودم دیگه.

با الان که مقایسه می کنم - نمی دونم صرف بالاتر رفتن سنه، تجربیات اجتماعی یا شاید موقعیتم - توقعاتم از زندگی واقعا پایین اومده. فانتزی بافی هام الان بیشتر به این سمت رفتن که خب، اگر موقعی که خواستم دستش رو بگیرم دستش رو نکشه و مورمورش نشه خوبه! یا مثلا از اینایی نباشه که زندگی براشون بردن از شریک زندگیشونه نباشه خوبه. یا حتی وقتی میام خونه نبینم با یکی داره بهم خیانت می کنه و وقتی فهمیدم دوتایی من رو نکشن هم ... سناریوهای دیگه ای هم هستن که فکر نکنم بهشون نیازی باشه و تا همینجا منظور رو رسوندم. بگذریم.














... من یه عوضی‌ام بگذریم. 

۰۴/۰۵/۲۴
آدمک کوچک

افاضات  (۲)

من همیشه دلم برای دوران کودکیم تنگ میشه.

برای دوستام تنگ میشه.

برای شهرکی که توش بزرگ شدم و خیلی از درسای زندگیم رو همون موقع یاد گرفتم، تحقیر شدن، دوست پیدا کردن،ترد شدن،پیشرفت کردن و ...

دلم برای بوی خاک و گل تنگ شده، برای زخمی شدن بخاطر خارهای گل، برای افتادن از دوچرخه و اسکیتم و زخمی شدن سر زانوهام که وقتی شب میرفتم خونه مامانم میگفت دیگه هیچ لباسی برات نمیخرم چون بلد نیستی مواظبت کنی!

برای خیلی چیز ها تنگ میشه و الان که میبینم چه دل تنگی های ساده ای هستن.

و ممنونم ازتون ک همچین مطلبی رو گذاشتید و منو بردید به دلتنگی های بچگیم^^

پاسخ:
سلام، خواهش می کنم. خوبه که آدم یه چیز واقعی داشته باشه که دلش براش تنگ بشه. :)

من دلم لک زده برای آسودگیِ بچگی. تمام چیزهایی که کامنت بالاتر گفته..

 

ملاک‌هاتون به نظر نمی‌رسه پیشرفت کرده باشه! بیشتر عقب‌نشینی کرده انگار!

پاسخ:
سلام، ملاک که نیستن، بیشتر می شه گفت خاطرات پیش ساخته‌ن... ولی خب آره. دروغ نگم گاهی از این جهت دلم برای خودم می سوزه. :)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی